من و زندگی

روزهایی است از عمر که ثبتش تجربه است

من و زندگی

روزهایی است از عمر که ثبتش تجربه است

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

۱۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

سلام

عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت                 صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت

جمعه گذشته 25 خرداد ، مصادف شد با عید سعید فطر.

شنبه 26 خرداد طاها چهل روزه شد.

از چندین شب پیش بی قراری های طاها بیشتر شده بود .آزمایش ادرار خوب بود و مشکل خاصی نداشت.

گریه و جیغ های طاها که ما را هم بی تاب می کرد و هرچه میکردیم آرام نمی شد ، ما را بر آن داشت که برای ختنه اقدام کنیم. برای روز آن تصمیم خاصی نداشتیم و فقط محض پرس و جو از شرایط ختنه به یکی از دوستان تماس گرفتم تا اگر در دارالشفا این کار را انجام می دهند نوبت بگیریم.

طرف گفت در دارالشفا انجام نمیشه و فقط در بیمارستان انجام می دن. گرفتن نوبت بصورت تلفنی از جراح مکافات داره و معلوم نیست کی نوبت بدن تا بریم ویزیت و بعدش جراح یه روزی نوبت بده تا بریم بیمارستان.

طرف گفت یه راه دیگه هم هست و اون اینکه در خانه ختنه کنیم. چند نفر پرستار و تکنسین هستند که در خانه انجام میدهند. تلفن یکی را داد و گفت هماهنگ کنم.

تماس گرفتم و گفت فردا صبح اگه وقتم خالی بود ساعتهای 10 تماس میگیرم.

صبح شنبه که من هم تعطیل بودم و می تونستم دست کمک باشم ساعت نه و نیم دوباره چندبار تماس گرفتم ولی جواب نداد. گفتم شاید وقت نداشته که یهو یه ربع به نه زنگ زد و گفت دارم میام و اومد و طاها را ختنه کرد و رفت.

اصلا فکرش را هم نمی کردم به این سرعت انجام بشه. من که نه به بابا گفته بودم و نه به کسی . یهویی اومد و برید و دوخت و رفت. من حین ختنه پاهای طاها را گرفته بودم ، همینکه تمام شد ضعف کردم و با آب قند سرحال شدم . یک ضعف شدیدی که تا حالا اینطور نشده بودم.

حالم که بهتر شد با بابا تماس گرفتم . عشق آباد بودند جریان را بهشون گفتم از دستم ناراحت شدن که قبل از اینکار باید مشورت و اطلاع می دادم نه بعد از ختنه. حق داشتند و حق داشتند و حق داشتند." پدر مرا ببخشید" فقط قصد پرس و جو و گرفتن نوبت بود .

خدا را شکر بعد از ختنه طاها هنگام ادرار آرام آرام است. اصلا خودش هم متوجه نمیشه ادرار می کنه یا نه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۵۴
ابراهیم لطفی

دیروز طاها پسر سرحالی نبود. به گفته مامانش یه دل سیر نخوابید. جواب آزمایشش هم امروز  آماده میشه.

همیشه بعد رفتن به حمام راحت حدود 2 ساعت می خوابید و بیدار میشد و شیر میخورد و باز می خوابید اما عصر دیروز بعد حمام نیم چرت بود و خواب درستی نکرد . افطاری خونه بابا بودیم تو ماشین خوابید و تا مدتی خونه بابا هم خواب بود. وقتی به خونه برگشتیم نق نق کنان غرغر زنان گریه کنان شد نمی دانید چه ها شد. یه کم تخم گشنیز و شوید دم دم کنان شیشه کنان طاها خوران شد . نیم ساعت آرام شد.

ساعت 11 هنگامی که سرم روی بالش گذاشتیم کم کم و یواش یواش وقتی طاها حس کرد می خوام بخوابم یهو جیغ زنان ناله کنان داد و فغان و بی امان و بی امان خوابم پران شد دل نگران شد. هرچه توان داشت مامان آروم نشد ای امان.

زجا بجستم ناگهان طاها گرفتم از مامان. او را کشیدم به بغل بدو بگفتم ای پسر گریه تمام کن تاج سر یهو چی شد که اینجوری خوابم پروندی بدجوری. در آغوشش کشیدم دلبری کردم براش ، نازکشیدم من ازش بوسه زدم بر دست و پاش خواندم برایش لالایی قصه سخن و پیش پیشی. دیدم دگر حرف ندارم ، چیزی زبر یاد ندارم دادم شعار و حرف زشت بر اوباما و آنچه کِشت گور به گورش کردم چوب هم به ...کردم

طاها را نگو مشتش بسته و گره کرده سر را به آرامی رو شانه ام برده چشمهای زیبایش خسته شده بسته گویا که گرد خواب بر پیکرش بنشسته.

آخرش با نیم ساعت راهپیمایی و کلی شعار به آمریکا و ترامپ و اوباما و درود بر خمینی طاها خوابید . تازه متوجه شدم پسرم ازاینکه  در روز قدس حضور نداشته ناراحت است.

ساعت 12:15 دوباره یهویی جیغ زنان گریه کنان خوابم پران شد دل نگران شد. هیچی دیگه هرچی مامانش راهش برد و لالایی خوند ساکت نشد که نشد.

به ناچار دورباره برخاستم از جا و کشیدم به آغوش گلم طاها و باز مرگ به امریکا و ترامپ و اوباما. چه زود گشت ساکت و آرام به بر آغوش بابا و نیم ساعت دیگر بپیماییدیم و گز کردیم و شعار دادیم و لعن و نفرین به هرچه عدو و خر او و پالان خر او و به جان کری و مکری و آدم پست و جری و رذل و خری هست . طاها گوش میکرد و آروم خوابید. گل پسرم از اینکه در راهپیمایی قبلی خوابش برده بود و نتونسته بود وظیفه شرعی و اخلاقی اش رو به اتمام برسونه بیدار شده بود و ادای دین نذاشته بود بخوابد.

قربونش برم که اینقدر انقلابی و بسیجیه. میخوام عصر امروز ببرمش پایگاه بسیج و عضو فعالش کنن.

نسل چهارم انقلاب از نسل اولش انقلابی ترند. اگه طاها زمان انقلاب دنیا اومده بود الان ما تو کرانه رود اردن در فلسطین خونه داشتیم. یعنی اسرائیل نابود شده بود نخندید راست میگم.

تازه تصمیم دارم عصر امروز قبل از اینکه بریم خونه اکبرآقا یه راه پیمایی دیگه با طاها انجام بدیم تا پسرم نصف شب احساس ادای دین نداشته باشه.

اینم عکس طاها در 22 خرداد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۴۱
ابراهیم لطفی

یکشنبه 20 خرداد 97 طاها 33 روزه

دیشب خونه آقاباوفا بودیم . علی آقا هم بودند.

طاها گاهی بی قراری می کنه . اکثرا هنگام ادرار کردن . امروز آزمایش ادرار دارد.

طاها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۷ ، ۰۷:۰۲
ابراهیم لطفی

دیشب 19خرداد خانه داداش کمیل بودیم. ما و بابا.

شب خوبی بود مخصوصا قسمت پخت برنجها که کار من بود. خیلی خوشمزه شده بود و اصلا نیاز به جویدن نداشت. طاها آخر شب بی قراری و گریه می کرد. دیروز صبح که طاها را برای قد و وزن به مرکز بهداشت برده بودند دکتر برایش آزمایش عفونت ادرار نوشته بود.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۷ ، ۰۷:۳۱
ابراهیم لطفی
دوسه شبه که طاها بی قراری می کنه. حدود ساعت 12 شب تا 3 بامداد گریه میکنه. از روز پنجشنبه (2روز قبل)فاطمه و طاها را بردم خونه آقاباوفا تا دست تنها نباشه.
همه میگن کولیکه و تا حدود 3 ماهگی طبیعیه.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۷ ، ۰۶:۵۰
ابراهیم لطفی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۱۹
ابراهیم لطفی

14 خرداد ، 19 ماه رمضان و 27 روزگی طاها . افطار خانه عمو حاج مهدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۱۰
ابراهیم لطفی

12 خرداد ، 17 رمضان ، 26 روزگی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۷ ، ۰۷:۳۴
ابراهیم لطفی

چهارشنبه نهم خرداد پس از بازگشت از محل کار به همراه مادر زن به خانه یشان رفتیم تا یک سری وسایل و دیگ و قابلمه که برای مهمانی نیاز داشتیم برداریم. و پس از آن به بازار رفته تا مایحتاج و کسری های مورد نیاز را خریداری نمایم.

فاطمه خیلی استرس داشت . استرس اینکه کم و کسری نداشته باشیم ، غذا خوشمزه باشد و چون خودش نمی توانست از خورشت بخورد یا بچشد نگران طعم آن بود.

از بازار که برگشتیم به مسجد رفتم تا ظروف لازم را امانت بگیرم. ظروف یکدست و سایز اندازه ای دارد. از آنجا به بازار برای خرید سبزی رفتم و تا به خانه رسیدم اذان را گفته بودند.

پس از شام سراغ گوسفندی که هنگام تولد و ورود فاطمه و طاها به خانه ذبح کرده بودیم رفتم و مشغول تکه کردن آن شدم. خاله و فاطمه و عمو هم مشغول سبزی تمیزکردن.

پنجشنبه ساعتهای 4 بعدازظهر که به خانه رسیدم بوی گوشت در حال تف خوردن به همراه پیاز فضای خانه را پر کرده بود. تصمیم به درست کردن قرمه سبزی گرفته بودیم.

 به نانوایی رفتم که عمو آقارضا را دیدم که به خانه ما می رفتند تا ادامه پارکینگ را تکمیل نمایند.

به خانه که رسیدم دو ورق از سایه بان پارکینگ را بالا گذاشته بودند. در حین کمک بودم که زن داداش علیرضا زنگ زد و خواست به دنبالش بروم. از یزد آمده بودند ، رفتم و برگشتم سومین ورق را هم گذاشته بودند و شروع به بستن پیچهای آن کردند.

کم کم مهمانان می آمدند. بی بی به همراه بابا و  الهه خانم و بچه ها . روح الله و عبدالله و مسعود و محمد و ابوالفضل . عمو حاج مهدی و آقای باوفا. مهدی و محمد و اکبرآقا. عمو میرزا محمد هم بودند .داداش کمیل و علی آقای باوفا.

سفره ها را جلوتر پهن کرده بودند. اذان دادن. خوشحال بودم که همه به دور هم جمع هستیم. فاطمه هنوز نگران بود . طاها را شیر داده بود و قمارپیچ کرده بود . راحت خوابیده بود انگار در سرو صدا بهتر خوابش می برد.

بین افطاری و شام یک ساعتی فاصله انداختیم. گهگاهی که طاها چشمهایش را باز می کرد می گفتند زردی دارد. آنقدر گفتن تا بر نگرانی فاطمه افزوده شد.

شام را کشیدند. قرمه سبزی بود. ساعت 11 شب بود که بابا و داداش علیرضا و کمیل هم رفتند. بی بی حمید ماندند.

فاطمه تا صبح بیدار بود مثل شبهای دیگه اما این دفعه خیلی فرق داشت غصه می خورد غصه طاها . غصه زردی که شاید دوباره برگشته بود. هر چه گفتم خانم طاها خوبه زردی نداره بی فایده بود. تا صبح کنار طاها بیدار بود . صبح طاها را بردیم برای آزمایش تا دلش آرام گیرد. ساعت 12 ظهر جوابشش را دادند و طاها سالم سالم بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۷ ، ۰۷:۳۱
ابراهیم لطفی

به امید خداوند رحمان و رحیم قصد داریم امشب طاهای عزیزمونو عقیقه کنیم.

دهم خرداد 97 مصادف با پانزده رمضان 1439 و 24 روزگی طاها .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۷ ، ۰۸:۲۲
ابراهیم لطفی