من و زندگی

روزهایی است از عمر که ثبتش تجربه است

من و زندگی

روزهایی است از عمر که ثبتش تجربه است

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

طاها لطفی در یزد

چهارشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۰۵ ب.ظ

با سلام و عرض ادب

امروز سی ام مردادماه است. و مدتی است که مطلبی نگذاشته ام.

صبح 13 مردادماه با خانواده به سمت یزد حرکت کردیم. اولین مسافرت طاها به حساب می آمد. برای دیدن داداش علیرضا و انجام چند کار عازم شدیم.

 

صبحانه را در مسجد شکر خوردیم.

 

پس از صرف صبحانه به راه افتادیم و حدود 10 صبح یزد بودیم.

برای اولین بار بود که شخصا در یزد رانندگی می کردم.

عصر همان روز به دکتر رفتم برای درد و نفخ معده چند ماهه ای که داشتم و دکتر گفت چیزی نیست و از استرس است و تا استرس داشته باشی همین است و تنها راه درمانش حذف استرس است.

جالب اینجا بود که برای این دکتر نوبت نداشتم و و نوبتهایش اینترنتی می داد و برای حداقل سه ماه بعد. اما یه بنده خدایی بود که با منشی ساخت و پاخت کرده بود و با یه تلفن برای هر وقت که می خواستی نوبت می داد و یه مبلغی هم بابت این کار می گرفت . وقتی رفتم پیشش یه برگه آچار دستش بود و نوبتهایی که فروخته بود را ثبت می کرد. با چند منشی از دکترهای معروف در انواع تخصصها کار می کرد.

یه حساب کتاب سرانگشتی کردم روزی حدود 40 بیمار را نوبت می داد و برای هر کدام 30 تا 40 تومان می گرفت. یعنی روزی حداقل یک میلیون تومان.

جالب تر این بود که میگفت دیگه این کا را نمیکند چون زیرآبمو زدن.

اگه منم برم با چند منشی زد و بند کنم در آمد خوبی دارهwink

چهار روز یزد بودیم و در این مدت دندانهایم را هم عصب کشی کردم و کاشی سرامیک خونه را خریدم .

طاها جونم با زهرا و حلما بازی می کرد و گهگاهی موهای آنان ا می کشید.

حلیا طفلکی از طاها ترسیده بود و تا طاها نزدیکش می شد فرار می کرد. یکبار سر یک اسباب بازی دعوا کرده بودند و طاها جیغ می زد.

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۵/۳۰
ابراهیم لطفی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی