من و زندگی

روزهایی است از عمر که ثبتش تجربه است

من و زندگی

روزهایی است از عمر که ثبتش تجربه است

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

با سلام

امروز شنبه 17 فروردین 98 ، آخرین ماه اولین سال ولادت طاهاست.

طاها رسما از امروز آخرین ماه زیر یکسالگی خود را می گذراند.


و اما طاها فرزند عزیزمان

تا کنون روز به روز پیشرفتهایی داشته که ذکر روزانه آنها مشهود نیست اما وقتی با یک هفته و یک ماه گذشته اش مقایسه می کنی متوجه می شویم که در این ماه چه فرقی داشته است.


طاها طی ماه گذشته یاد گرفته که بازیهایی با دیگران انجام دهد. بازی هایی که خود مایل به آنها باشد . اما بعضی وقتها آن بازی را با همه کس انجام نمی دهد. از جمله بازی "قایم باشک" طاها بصورت خود جوش این بازی را آموخته و در ابتدا فقط با من و مامانش انجام می داد. نحوه بازی بگونه ایست که وقتی من یا مامانش وسط اتاق نشسته ایم(به دیوار تکیه نداده ایم) طاها چهاردسته پایی میاد و پشت سر ما می شینه و منتظر می مونه تا بگیم طاها کجاست؟ طاها نیست؟ و طاها یک صدایی مثل "مم" از خودش در میاره . ما باید برگردیم و طاها را پیدا کنیم بغلش کنیم و بوس و نوازش و دوباره تکرار همینکار.

خیلی از این بازی لذت میبره.


بازی دیگر، بازی با حلقه هاست. تعدادی حلقه که باید براساس سایز داخل پایه مخروطی شکل قرار بده.

در ابتدا فقط حلقه ها را از پایه بیرون میاورد اما طی یک هفته یاد گرفته بزاره درون پایه اما نه براساس سایز بلکه نامرتب.


تاب بازی را خیلی دوست داره و امروز می خوام براش یه تاپ بخرم.


ضربه زدن به وسایل و در و دیوار هم دوست داره. در قابلمه به زمین میزنه ، کنترل تلویزیون به دیوار میزنه( پرت نمیکنه). قاشق به هم میزنه.


اما از تغذیه باید بگم هرچی بهش بدیم رد نمیکنه و میخوره. از میوه ها بیشتر از همه پرتقال خیلی دوست داره. کافیه ببریش میوه فروشی .از تو بغل خودشو پرت میکنه رو پرتقالها. مامان طاها هر وقت که میخواد به طاها غذا بده ، طاها رو سوار روروک می کنه و طاها هم هم بازی می کنه و هم میخوره و جالب ایجاست که طاها با این کار شرطی شده . بطوریکه هر وقت گشنه میشه میره سروقت روروک و پاشو بالا میبره که سوار شه. خیلی بامزه ای طاهایی.


معنای و مفهوم کلمات را خوب میفهمد اما هنوز کلمات را ادا نمیکنه و گاهی کلمات بابا و ماما را بصورت ناقص بیان میکند. و کلماتی شبیه به "افتاد" را که زیاد در بازیها ازش استفاده کردیم را به صورت "افتید" بیان می کند.


یاد گرفته روی دو زانو می نشیند. اما در حد کوتاه . خسته میشه و دوباره به حالت همیشگی می نشینه.

با عمه هاش (ریحانه و زهرا) خیلی رفیق شده . همچنین با محمدرضا (پسر دایی طاها) ، اما از مهرانه (دختر دایی طاها) می ترسه .

بغل همه میره و غریبی نمیکنه البته منظورم فامیل هایی که درین مدت با آنها آشنا شده.


به بابابزرگش (آقای باوفا) که میرسه مدام میگه راهم ببرید و عمو هم با کمر درد و شانه درد و زانودرد میگن چشم. یاد گرفته هر وقت بابابزرگش باشند باید بغلش کنن و طاها خوب سوء استفاده می کنه.


طاهایی عشق بابایی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۸ ، ۱۶:۱۷
ابراهیم لطفی

با عرض سلام و ادب و احترام


سال جدید را به همه تبریک می گویم و امیدوارم در کنار هم سال خوش و سرشار از موفقیت داشته باشیم.


لحظه سال تحویل حدود یک شب بود.


امسال را متفاوت تر از سالهای دیگر آغاز کردییم.

چهارشنبه 29 اسفند مصادف شده بود با 13 رجب و ولادت حضرت علی (ع) و روز پدر. به همین مناسبت همگی روز مرد ، در خانه بابا حضور داشتیم. علیرضا هم از یزد آمده بود.

صبح که به خانه بابا رفتیم به همراه علیرضا و کمیل به بازار رفتیم تا کادوی مناسبی برای باباجون بگیریم. علیرضا پیراهن گرفت و من کفش و کمیل هم از دیجی کالا تی شرت و نگدارنده مغناطیسی موبایل برای ماشین گرفته بود. علیرضا یک کیک هم خرید.

پس از صرف ناهار ، همه رفتیم سراغ شستن ماشین با کارواش کمیل و در کنار آن درست کردن جلوی در خونه که در جدید و کرکره ای نصب کرده بودند. تا نزدیک غروب طول کشید.

کار ما که تمام شد کمیل و دو قلوها حیاط را مرتب کردند و شستن.

پس از صرف شام مراسم جشن روز پدر و شب عید و تولد بابا(که سوم فروردین است) را گرفتیم و کادوها را به بابا اهدا کردیم. بعد بابا کیک را بریدند و کلی حال کردیم و خیلی خوش گذشت.


روز اول عید خانه پدر خانم بودیم.

علی آقا هم بودند.



روز دوم عید به عشق آباد رفتیم. علیرضا و کمیل و بابا روز اول رفته بودند ولی بابا شب همان روز به طبس برگشته بودند.



به همراه علیرضاو کمیل و دای ها چندجا عید دیدنی رفتیم و ناهار همه خونه بی بی حمید بودیم با یک ماکارانی توپ و محشر که خانمم و زن دایی مهدی پخته بودند.

شبش نیز خونه دایی حمید بودیم.



روز سوم به طبس برگشتیم.

 روز چهارم بابا و علیرضا و کمیل خونه ما دعوت بودند . چایی عصرانه را به اتفاق همه در محل زمینهای کشاورزی اجاره ای بابا در دشتغران خوردیم . یک چای آتشی خوشمزه که کمیل و علیرضا درست کرده بودند.

شب نیز همه خونه ما به صرف عدسی دور هم بودیم.


تصاویر بیشتر دست کمیل و علیرضاست که بعدا ان شاءالله خواهم گذاشت.


پنجم هم روز کاری بود و من سر کار.

 شب خونه آقای باوفا بودیم .

عصرها به باغ گلشن می رفتیم و طاها تاب بازی می کرد. تاب بازی را دوست دارد


سیزدهم هم مهمان عمو حاج مهدی بودیم. به خاطر هشدارهای هواشناسی مبنی بر بارندگی ، در خانه عمو ناهار خوردیم و چایی عصر را همه باهم بالای جوی طبس خوردیم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۲۰
ابراهیم لطفی