من و زندگی

روزهایی است از عمر که ثبتش تجربه است

من و زندگی

روزهایی است از عمر که ثبتش تجربه است

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

با سلامی دوباره و آرزویی سالی خوش

 

چند ماه از آخرین مطلبی که گذاشته بودم می گذرد. در این مدت طاها ، دویدن ، پیشرفت در حرف زدن به صورت کلمه کلمه و وسعت فرهنگ لغتش ، گفتن جملات دو کلمه ای ، چهار کلمه ای و بیشتر را فراگرفته . ارتباط با دیگران را بهتر از گذشته انجام می دهد. گاهی شیطنت می کند و مو می کشد و پنگول می گیرد. می داند که کار خوبی نیست اما انجام می دهد. معذرت خواهی را بعد کار بد می داند و به شیوه ای که مادرش به او آموخته انجام می دهد . خیلی با نمک.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۷:۴۸
ابراهیم لطفی
با عرض سلام
پس از مدتی آغاز به نوشتن کردم.
امشب 4مهر98 و اینجا پیرحاجات است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۸ ، ۲۳:۰۲
ابراهیم لطفی

با سلام و عرض ادب

امروز سی ام مردادماه است. و مدتی است که مطلبی نگذاشته ام.

صبح 13 مردادماه با خانواده به سمت یزد حرکت کردیم. اولین مسافرت طاها به حساب می آمد. برای دیدن داداش علیرضا و انجام چند کار عازم شدیم.

 

صبحانه را در مسجد شکر خوردیم.

 

پس از صرف صبحانه به راه افتادیم و حدود 10 صبح یزد بودیم.

برای اولین بار بود که شخصا در یزد رانندگی می کردم.

عصر همان روز به دکتر رفتم برای درد و نفخ معده چند ماهه ای که داشتم و دکتر گفت چیزی نیست و از استرس است و تا استرس داشته باشی همین است و تنها راه درمانش حذف استرس است.

جالب اینجا بود که برای این دکتر نوبت نداشتم و و نوبتهایش اینترنتی می داد و برای حداقل سه ماه بعد. اما یه بنده خدایی بود که با منشی ساخت و پاخت کرده بود و با یه تلفن برای هر وقت که می خواستی نوبت می داد و یه مبلغی هم بابت این کار می گرفت . وقتی رفتم پیشش یه برگه آچار دستش بود و نوبتهایی که فروخته بود را ثبت می کرد. با چند منشی از دکترهای معروف در انواع تخصصها کار می کرد.

یه حساب کتاب سرانگشتی کردم روزی حدود 40 بیمار را نوبت می داد و برای هر کدام 30 تا 40 تومان می گرفت. یعنی روزی حداقل یک میلیون تومان.

جالب تر این بود که میگفت دیگه این کا را نمیکند چون زیرآبمو زدن.

اگه منم برم با چند منشی زد و بند کنم در آمد خوبی دارهwink

چهار روز یزد بودیم و در این مدت دندانهایم را هم عصب کشی کردم و کاشی سرامیک خونه را خریدم .

طاها جونم با زهرا و حلما بازی می کرد و گهگاهی موهای آنان ا می کشید.

حلیا طفلکی از طاها ترسیده بود و تا طاها نزدیکش می شد فرار می کرد. یکبار سر یک اسباب بازی دعوا کرده بودند و طاها جیغ می زد.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۰۵
ابراهیم لطفی

با سلام و ادب و احترام

امروز شنبه 12 مرداد است.

هفته ای که گذشت را در این مطلب خواهم نوشت.

ظهر جمعه هفته گذشته (چهارم) بابا و ریحانه و زهرا از یزد برگشتند و الهه خانم و خواهرشان همانجا ماندند.

ظهر همه خانه ما بودند. عصر جمعه برای سرکشی از خونه ای که می سازیم به همراه خانم و بچه ها رفتیم تا هم دیوارها را آب بدهیم و هم صبحانه فرای کارگران را تهیه نماییم و شب خانه کمیل ماندیم.

روز شنبه کمیل خونه بابا بود. شب نیز ما رفتیم و ماندیم و بعد شام رفتیم امامزاده.



 بعد از امامزاده ما برگشتیم خونه بابا و کمیل رفت خونه خودشان.

عصر یکشنبه هنگامی که از آبیاری ساختمان به خانه آمدیم طاهاجون برای آب خوردن رفت آشپزخانه و ناگاه در کابینیت را باز کرد و پارچ شیشه ای را کشید و افتاد روی شست پایش و خون جاری شد و شروع کرد به گریه . خیلی جیغ می زد و نمی گذاشت به پایش دست بزنیم. با دستمال شست پایش را گرفتم و مانع خونریزی بیشتر شدم اما طاها جیغ می زد و معلوم بود که حسابی درد دارد.

پس از نیم ساعت آرام شد و با خوردن شیر نیم ساعت خوابید.

اما با وجودی که با چسب زخم محل جراحت را بسته بودم اما انگشتش که تکان می داد زخم باز می شد و خون می داد.

پارچ نشکسته بود اما بدجوری افتاده بود روی پایش.

الان خوب است و گاهی که هنگام بازی به زمین می خورد درد می گیرد.



طاهاجون در آب دادن دیوارها کمک می کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۸ ، ۱۰:۴۳
ابراهیم لطفی

سلام به همه

امروز جمعه چهارم مردادماه است.

چند عکس از پسر گلم داشتم که بزارم. عنوان را نمیدانستم چه انتخاب کنم.

پسرم طاها جان ، هر روز که می گذرد و تو بزرگ و بزرگتر می شوی من و مادرت خوشحال و شادتر می شویم و از خود می پرسیم کی حرف زدن را آغاز خواهی کرد . کی جیش داشتنت را خواهی گفت که دیگر نیاز به پوشک کردنت نباشد. هرچند که گهگاه که بدون پوشکی بارها با اشارات و علائم جیش داشتنت را به ما می فهمانی و هربار که تو را بیرون میبریم خبری نیست که نیست. انگار این را به پای یک نوع بازی می گذاری. دوست داری مرتب به حیاط بروی . گاهی مدتها در حیاط بودی و خبری نبود اما به محض اینکه وارد خونه می شدی کار خود را می کردی و می گی اووووووووه.

یک مطلب جالب اینکه اگر تو را بخواهیم کهنه لاستیک کنیم فرار می کنی اما پوشک بازاری(مای بیبی) خودت با افتخار می آیی و بدون هیچ اذیت و مقاومتی  تو را پوشک می کنیم و خیلی هم راضی هستی. ناقلای بابا.


دیشب اخوی کمیل و دوقلوها خونه ما بودند . بابا و الهه خانم و ریحانه و زهرا رفتن یزد .


خیلی با عموها بازی کردی و چندبار حلیا را زدی. سوار بر چهارچرخه بود و تو او را هل می دادی. هر بار که می زدی می رفتی تو بغل عمو حسین یا ابوالفضل و مظلوم و ناراحت می نشستی و باز دوباره.


یک کلیپ از تصاویر طاها ساخته بودم ، در چند تا از عکسها طاها با کلاه بود. وقتی طاها نگاه میکرد دست به سرش میزد و با زبون خودش می گفت کلاه بده



تفریح جدید گل پسرم


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۸ ، ۰۹:۵۱
ابراهیم لطفی

سلامی به خوشی های کودکانه

امروز 24 تیرماه 98 روز دوشنبه است. دیروز ولادت حضرت رضا (ع) بود.

دیشب خونه کمیل دعوت بودیم . به همراه بابا .

طاها جون خیلی پسر خوب و آرامی بودی بابایی. دوست داشتی با وسایل دکوری و پارچ شیشه ای بازی کنی . با اینکه روی عسلی مبلمان گذاشته بود ولی چون اجازه ندادم دست نزدی . یاد گرفتی وقتی چیزی نباید دست بزنی ، دست کوچکت را مشت می کنی و با انگشت اشاره ی باز شده دستت را تکان میدی و خودت را قانع می کنی که دست نزنی. البته این رفتار در خونه خودمون هم انجام میدی و به "قرآن" دست نمیزنی . فقط در کشو میز تلویزیون را باز می کنی و میگی "اکبر" و دستت را تکون می دی و درش را می بندی.

طاها جان دیشب خیلی با عموها و عمه ها بازی می کردی. بغلت می کردند و به دنبال یکی می دویدند و تو از ته دل می خندیدی و ذوق می کردی. شب که می رفتیم خونه داخل ماشین خوابت برده بود.


خیلی دوستت داریم.


جمعه گذشته هم رفتیم پارک کودک.


هوا خیلی گرم بود از پارک رفتیم فالوده بستنی ، خیلی دوست داری.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۸ ، ۱۲:۰۹
ابراهیم لطفی

باسلام

یهو تصمیم گرفتم این چند عکس را از پسر گلم بگذارم.


خیلی خوشحالم طاهایم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۸ ، ۱۵:۱۳
ابراهیم لطفی

سلام

امروز 19 تیرماه است.

طاها جونم ، مادرت می گفتند دو سه روز است که میل به غذا نداری و بیشتر از قبل اذیت می کنی و دندان گرفتن هایت زیاد شده. با دو دندان تازه ای که روییده و درحال بزرگ شدن است و فشاری که به لثه هایت وارد می شه طبیعی است که احساس درد و خارش می کنه و در کنارش برای کاهش درد دوست داری همه چیز و بیشتر مامان و بابا را دندان ببری . پسرم عاشقانه دوستت داریم و دندان بردنهایت را هم تحمل می کنیم.

عصر دیروز هم با هم رفتیم تو کوچه .کوچه نوردی می کردی هر قدم که برمی داشتی صدای زیق زیق کفشهایت مثل آهنگی فضای کوچه را پر میکرد. چند نفر توپ بازی می کردند و تو بی خیال همه از وسط بازی آنها می گذشتی و با هر بار ورودت به میدان بازی همگی مثل میخ می شدند و بازی را متوقف می کردند و منتظر می ماندند تا طاها کوچولوی من با قدمهای خود از زمین آنها بگذرد.

امیدوارم روزی را ببینم که طاها کوچولوی من فوتبال بازی میکنه.




یکی از امکانات گوشی من هنگام عکس گرفتن اینه که اگه از دوربین سلفی استفاده کنی ، برای عکس گرفتن کافیه دست را باز و بصورت مشت درآوری. دوربین دست را شناسایی کرده و با مشت کردن پس از سه ثانیه عکس گرفته می شود.

در تصویر زیر به مشت طاها توجه کنید.

قربون اون مشت قشنگت برم من.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۸ ، ۱۰:۱۷
ابراهیم لطفی

با سلام و درود به همه فرزندان ایران زمین.

از امروز و با آغاز پانزدهمین ماه زندگی پسر عزیزم طاها ، تصمیم براین گذاشته ام که آنچه می نویسم خطاب به فرزندم باشد.

فرزندی که 14 ماهه شده و چند سالی باید منتظر بمانیم تا خواندن را بیاموزد و آنچه را که می نویسم بخواند.

پس بریم که رفتیم...

طاها جونم 17 تیرماه 98 هم گذشت و وارد پانزدهمین ماه تولدت شدی. نمیدانم چه زمانی این مطالب را خواهی خواند. نمیدانم خوشحال خواهی شد یا غمگین. نمی دانم سر شوق خواهی آمد یا عبوس و غمگین. نمیدانم اصلا دوست خواهی داشت که از تو بنویسم و یا دوست خواهی داشت که در اینترنت که در حال حاضر فضای مجازی می خوانندش، مطلب و وقایع زندگی شخصی ات ثبت شود یا نه؟ ولی این را بدان پسرم که آنچه می نویسم فقط و فقط از عشق پدر به فرزندش است .از روی دوست داشتن. من نیز دوست داشتم دفتر خاطره ای از دوران بچگی ، کودکی و آن زمان که با گذر عمر در خاطره انسان نمی ماند ، به دستم می رسید تا بدانم کی اولین خنده ام را نثار والدینم کردم ، تا بدانم اولین دندانم چه زمانی رویید، تا بدانم اولین قدم هایم را چه زمانی در کوچه و حیاط خانه برداشته ام همانگونه که شما دیشب اولین گامهایت را به تنهایی و با دمپایی های کشدارت که داری دو سوت است را برداشتی. خودت به تنهایی در حیاط راه می رفتی و یکبار زمین خوردی. در کوچه هم به راه رفتن ادامه دادی و خوشحال بودی و دنبال بچه های همسایه می رفتی و من دلهره داشتم که زمین نخوری. دستت را به من دادی و با اطمینان بیشتری راه می رفتی. راه رفتن را قبلا آغاز کرده بودی اما هیچگاه در حیاط و کوچه روی زمین نگذاشته بودمت چرا که کفش نمی پوشیدی و هربار که برایت می پوشیدیم در می آوردی اما دیشب خواستی و رفتی.

کاش تلفنم همراهم بود و عکس می گرفتم.

دوستت دارم عزیزم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۸ ، ۰۷:۲۶
ابراهیم لطفی


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۸ ، ۱۲:۴۶
ابراهیم لطفی