من و زندگی

روزهایی است از عمر که ثبتش تجربه است

من و زندگی

روزهایی است از عمر که ثبتش تجربه است

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

جشن ختنه سوران

شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۷، ۰۸:۵۲ ق.ظ

با سلام و ادب و احترام

امروز که مشغول ثبت و نوشتن می باشم شنبه 2 تیرماه 97 است.

پنجشنبه گذشته که 45 روزگی طاها بود تصمیم گرفتیم جشن کوچکی به مناسبت ختنه سوران طاها بگیریم.

طاها پس از ختنه دو روزی بی قراری و آه و ناله کرد و پس از آن آرامتر از گذشته شد. دیگه درد نمیکشه و خیلی راحت تر می خوابه.

به هر حال پنجشنبه فامیل را دعوت گرفتیم . بابا و کمیل و پدرخانم و دایی و خاله طاها که البته دایی طاها سرکار بودند و خاله طاها هم قبول نکردند. عمو آقارضا و ابوالفضل عمو آمدند. عمو حاج مهدی می خواستند به بشرویه بروند و نیامدند.

خانم عزیزم به همراه مادرشان خانه را آماده و تزیین کرده بودند. من که ساعت 7 عصر رسیدم خانه فقط بادکنک ها مانده بود که باد کنیم. شام هم چلو مرغ داشتیم . بعد اذان مغرب مهمانان آمدند. بابا خیلی خسته به نظر می آمدند . 2قلوها هم اردوی خرو بودند و با اینکه خسته بودند کل پذیرایی ها را انجام دادند و زودتر از همه رفتند.

زینب ابوالفضل عمو وقتی آمد یک کادو دستش بود که به من داد و بعد بریدن کیک رفت کادو رو آورد و گفت باز کنید ببینم چی براتون آوردم. ریحانه و زهرا باز کردند. یک لاک پشت موزیکال بود. زینب گفت روشن کنم ببینم کار می کنه. داداش کمیل هم یک ماشین کنترلی معروف به ماشین دیوانه آورده بود. بقیه پول داده بودند. دست همگی درد نکنه خدا قوت دلاور.

شب خوب و خوشی بود. میهمانان که رفتند طاها یواش یواش خوابش می برد . یه کم نق نق کرد تا خوابید. خدا را شکر تا صبح فقط دوبار برای شیر بیدار شد .

فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۴/۰۲
ابراهیم لطفی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی