من و زندگی

روزهایی است از عمر که ثبتش تجربه است

من و زندگی

روزهایی است از عمر که ثبتش تجربه است

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

با سلام

پاییز پادشاه فصلها

یک ماه و نیم از پاییز می گذرد. هوا تقریبا سرد شده و دو روزی میشه که بخاری روشن می کنیم البته فقط بخاطر طاها.

شبها بینی هایش کیپ می شد و خواب راحتی نداشت.

از دیشب راحت تر می خوابد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۷ ، ۰۹:۵۵
ابراهیم لطفی

سلام

امروز 97/8/9 است.

دیروز اربعین بود و طبق روال هرساله مراسم روضه عصر دیروز در خانیمان برگزار شد. امسال فاطمه تصمیم داشت حلیم بپزد.

همه چی خوب بود فقط با حضور شرکت کنندگان و عادت طاها که یهو 40 زن غریبه رو دور و بر خود می دید شوع به گریه و داد و هوار کرده بود. آخوند مجلسم برنامشو تعطیل کرده بود و طاها را ساکت می کرد. یعنی یه مجلس با حالی بود. البته مجلس زنانه بود و من اینا رو نقل قول از حاضرین می گویم.

به هر حال شکر خدا استقبال امسال بیشتر از سال گذشته بود. بطوریکه ظرف کم آورده بودیم.

ان شاءالله سال آینده در خانه خودمان باشیم و مراسم بگیریم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۷ ، ۱۵:۱۴
ابراهیم لطفی

با سلام

امروز پنجشنبه 19 مهرماه 97 است.

دو روز است که طاها پنج ماهگی را پشت سر گذاشته و ششمین ماه تولدش یا بعبارتی نیم سالگی خودش را تجربه می کند.

ماه تازه ای از تجارب و تغییر حالتهایی در چهره طاها. ماهی که یواش یواش آغاز رویش دندانهایش است.

تصور طاها با دو دندان پیش زیباست. هرچند که بی دندانی نیز زیبایی دارد که جای خودش است.

دو سه روزی است که طاها پای خود را می گیرد. تجربه ای که تا حالا نداشته و انگار عضو جدیدی را از وجود خویش یافته است. پای چپش را می گیرد و مقابل صورت میاورد و اندکی به آن نگاه می کند و بعد به سمت دهانش برده و دو مک به شستش و انگشتای دیگرش می زدند و رها میکند و باز لحظه ای دیگر و تکرار حرکت قبل.

دیشب داداش کمیل به مراه زن داداش و حلیا و زن دایی برای اولین بار بعد تولد حلیا به هونه ما اومدن. یک دورهمی ساده و خوش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۷ ، ۰۹:۱۹
ابراهیم لطفی


باسلام و ادب

امروز 14 شهریور است و سه روز دیگه طاها وارد ششمین ماه تولدش خواهد شد.

5 ماه با طاهابودن . 5ماه بابا بودن . 5ماه لذت پدربودن بسیار زیباست. شوقی که طاها به خانواده داد و امیدی که به زندگیمان بخشید وصف ناپذیر است. درست است که در کنار این 5ماه بی خوابی هایی را بیشتر مادرش کشید اما وجود طاها همه را به رضایت تبدیل میکنه.

طاها جون ، دوستت داریم عاشقانه.

پسرمون یه اخلاقی داره و اون اینکه هنگام خوابش باید اطرافش آرام باشد. بدون حضور کسی که این آرامشش را بهم بریزد و این روحیه در بعضی مواقع اذیت کننده است البته بیشتر برای خودش .

دیشب خونه عمو آقارضا بودیم. وارد خانه که شدیم حس غریبی بود. اثاثیه جمع شده و آماده رفتن . رفتن به شاهرود. یک اثاث کشی برای زندگی تازه در شاهرود. احتمالا امروز راه می افتادند. بابا و عموحاج مهدی و عمو قاسم هم بودند. بابا در قسمت عضلات پشت کمرشان احساس درد شدیدی داشتند. با پماد ماساژشان دادم .

طاها قبل از اینکه بریم حریره بادام خورده بود و اونجا خوابید. بعد یه مدت بیدار شد و دوباره می خواست بخوابد که با سروصدا و همهمه میهمانان و بازیهای بچه ها و ... نتونست بخوابد و بهانه می گرفت . سر سفره هم نق میزند طفلکی. مامانش شام نخورد و طاها رو می خواست بخوابونه اما نمی خوابید. شامم که خوردم طاها رو گرفتم تا خانمم هم شامشو بخوره.

به هر حال نمی ذاشتن بخوابه. ما هم بعد شام برگشتیم خونه. به محض اینکه وارد خونه شدیم ، وروجک شروع کرد به خنده و مسخره بازی و حرف زدن با من و مامانش(به حساب خودش). یعنی اینقد پسرم خوش اخلاق شده بود که نگو. ما که ساعت 9:30 از خونه عمو اومیدیم بیرون تا ساعت 11شب برامون می خندید و بازیش گرفته بود.

پسر گلم آرامش را بیشتر دوست دارد تا محیط پر سروصدا.

طاها جون در حال حاضر امر امرتوست پسرم. بتاز منم هواتو دارم پسرم پشتتو خالی نمیکنم. بتاز گلکم بتاز.

قربون اون خنده های با نمکت بابایی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۷ ، ۱۱:۴۴
ابراهیم لطفی

سلام

امروز قصد دارم بنویسم از طاها. فرزندی که با آمدنش چراغ خانمان شده . امید زندگیمان شده. طاهایی که حالا لحظه ای از یادمان نمیره. پسری که خنده هاش ، گریه هاش، نق نق کردنش، نگاهش، حرکاتش، بغل کردنش، خوابیدنش، بیدار شدنش، صداهاش همه و همه جزئی از زندگی و وجودمان شده.

وقتی کنارش می شینم یه جور قشنگ نگام میکنه باهام مثلا حرف می زنه که دلم نمیاد بغلش نکنم.

وقتی صورتمو میبرم جلوی صورتش با دستها و انگشتان کوچکش صورتمو می گیره و تو چشام نگاه میکنه و محکم صورتمو فشار میده و بعضی وقتا میکشه طرف خودش. یه بار که صورتمو کشید طرف خودش شروع کرد به مکیدن صورتم لثه هاش می خارید. وقتی ولم کرد قرمز شده بود. سه چهار روزی همونجوری بود و همکارام بهم می خندیدند.

الان وقتی کسی پیش طاها نباشه الکی داد میزنه و تا نری کنارش ساکت نمیشه . خیلی ناقلا شده.

وقتی لباس می پوشم که برم بیرون یه جوری دست و پا می زنه و صدات می کنه که انگار میگه منم با خودت ببر.

از وقتی فرنی میخوره خوابش بیشتر شده. ظهر و شب بهتر می خوابه.

قربونش برم صبحانه و ناهار و شام غذاش آماده است یعنی مامانش قبل از اینکه طاها بیدارشه فرنی براش آماده میکنه.

دست مامانش درد نکنه که به فکر طاهاست.

در حال حاضر طاها بابابزرگها و مامان بزرگها و عمو و عمه و دایی و خاله خودش را میشناسه و براشون می خنده. بغل همه میره اگه میلش باشه ولی وقتی خوابش میاد تا بغل مامانش نباشه نمی خوابه حتی اگه بغل من باشه تا نره پیش مامانش نمی خوابه و نق نق می کنه و به قول مامانش آهنگ خواب خودشو می خونه. یه آهنگ مخصوص داره و هنگامی که خوابش میاد طاها با خودش زمزمه می کنه. عادت کرده قبل خواب چند دقیقه تو بغل من یا مامانش راهش ببریم و بعد روی پای فقط و فقط مامانش بخوابه.

محیط ساکت و آروم را بهتر می پسنده. هنگام خواب باید اطرافش ساکت و آرام باشه.

طاها جون، بابا خیلی دوست داره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۷ ، ۱۶:۱۲
ابراهیم لطفی

السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک

محرم امسال اولین محرم با طاهاست.

امسال تصمیم گرفتیم بخاطر طاها دیرتر به عشق آباد برویم. زیاد سر به شلوغی نداره. جای ساکت و آروم رو بیشتر می پسنده. هنگام خواب اگه سروصدا باشه بهانه گیری میکنه و دیر می خوابه و خیلی زود بیدار میشه.

این اخلاقش به خودم شده.

در اولین جمعه محرم(23 شهریور) که مراسم علی اصغر برگذار میشه امسال در امامزاده برگزار شد. وقتی رسیدیم آخر مراسم بود. خیلی شلوغ بود.

طاها در مراسم علی اصغر


سه شنبه هشتم محرم (27 شهریور) طاها غذا خواری خود را با فرنی آغاز کرد. جالب بود هرچه بهش می دادیم با زبونش بیرون می ریخت. اما کم کم یه کم خورد . و الان تا ظرف غذاشو میبینه با یه ذوقی دست پا تکون میده.



تاسوعا طبس بودیم . صبح بعد از بیدارشدن طاها و صبحانه خوردنش به جوخواه رفتیم و یک ساعتی بودیم و چون هوا گرم بود و طاها هم خوابش گرفته بود به خونه برگشتیم.



صبح عاشورا قبل طلوع آفتاب به سمت عشق آباد راه افتادیم. طاها کل مسیر خواب بود. وقتی رسیدیم یک راست سر مزار رفتیم و پس از اندکی دسته های هیئت ها آمدند و مراسم نخل برداری و به دنبال آن تعزیه برگزار کردند. از مزار به زیرک آباد رفتیم.

طاها پسر خوبی بود فقط بهانه می گرفت . می خواست بخوابد اما هر از چندگاهی کسی وارد خانه بابابزرگ می شد و نیم خواب میشد . تا ظهر سه بار خوابید و هر بار با یه چیزی بیدار می شد. من سردرد گرفته بودم و به هیئت نرفتم و فاطمه هم بخاطر طاها نرفت. ناهار آوردند و در خانه خوردیم.

بعد ناهار به خونه بابا رفتیم و طاها بعد نیم ساعت خوابید و تا ساعت 5 عصر خواب بود.

شب دوباره بعد نماز به هیئت رفتیم طاها بغل من بود و نذاشت داخل هیئت بریم. گرم بود و حوصله نشستن نداشت.

ایستاده یه شام گرفتم و خوردم . طاها یه مدت بغل کمیل بود تا شام بخورم. خوابش میومد. تو بغلم خوابش برد و دوباره سردرد من شروع شد. منتظر فاطمه بودم تا شام بخورد و از هیئت بیرون بیاید. وقتی اومد به خونه بابا رفتیم و یه مسکن خوردیم دراز کشیدم.

فاطمه برای طاها فرنی درست کرد و بیدار که شد بهش داد.

صبح جمعه هم به سمت طبس راه افتادیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۲۱
ابراهیم لطفی

17 شهریور ماه شد و طاها چهارماهگی خود را تمام و وارد پنجمین ماه زندگی شد. بچم واکسنش زدن.

16شهریور طاها رو برای اولین بار کچل کردم. اینقدر آروم بود. از صدای موزر خوشش میومد.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۷ ، ۱۲:۳۹
ابراهیم لطفی

با سلام به همه دنبال کنندگان طاها

امروز شنبه هفدهم شهریور است و از آخرین مطلب یک هفته می گذرد.

مهمترین رخدادهای هفته گذشته :

1 - تولد حلیا ، دختر داداش کمیل

یکشنبه هفته گذشته 11 شهریور ساعت عدود 5 عصر حلیا به دنیا آمد. بیشتر به مامانش رفته .

 2- ازدواج دختر عمو آقا قاسم در عشق آباد.

سه شنبه شب خونه کمیل دعوت بودیم. داداش علیرضا هم از ساعتای 10 و نیم شب رسید.

عصر چهارشنبه به اتفاق بابا و علیرضا به عشق آباد رفتیم.

طاها توی مسیر تا نزدیک ده محمد بی قرار بود و نق میزد. خوابش میومد و چون عادت کرده روی پا بخوابونیمش اذیت می کرد.

مراسم خوبی بود. آخرای مراسم همزمان با صرف شام طاها خوابش گرفته بود و مجبور شدیم بریم و برای عروس کشی نموندیم.

صبح جمعه هم به طبس برگشتیم.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۷ ، ۱۲:۳۶
ابراهیم لطفی

با عرض سلام

10 روز از شهریور ماه گذشت. آنقدر زود می گذرد که به گرد زمان نمی رسیم.

اتفاقات چندی در این مدت گذشت که ذکر می کنم.

در اوایل دهه بابا و خانواده به یزد رفتند و چندروزی خونه داداش علی بودند و از آنجا به همراه علی به اصفهان رفتند.

دوم شهریور سالروز ازدواجمان بود و من نیز به تهران رفتم برای ماموریت و شرکت در جلسه آموزشی و تا چهارم آنجا بودم.

پنجشنبه گذشته هم عید غدیر بود و ما خونه پدرخانم بودیم . باجناق هم از بشرویه آمده بودند.

همان روز مراسم شیرینی خوران پسر دایی خانم بود که رفتیم.

روز جمعه هم خونه علی برادر خانم دعوت بودیم.

اما بعد. از طاها بگم که عزیز دلمه.

چند روزی است که لثه هاشو می خارونه. کم کم داره ریشه های دندوناش محکم میشه .

من و مادرش خیلی باهاش حرف میزینیم طاها هم با زبان بی زبانی هاها میکنه و گاها با فشاری که به زبان و حنجرش میده صداهایی بیشتر شبیه گ  ل ی میده.

ماهم دلمون خوشه . وقتی می خاد سریع اینا رو بگه یه چیزی شبیه گیگیلی در میاد. منم سوء استفاده می کنم. بهش میگم خالت چیه ؟ میگه گیگیلی . آی کیف میده . من میخندم و اونم می خنده. اینجوری کلی از وقتمونو به تفریح و شادی می گذرونیم.

از تهران یه عروسک شکل آدم خریدم زیاد باهاش بازی نمیکنه . بهش میدم پرت میکنه اون طرف. با عروسک موش موشی بیشتر حال میکنه.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۳۰
ابراهیم لطفی

با سلام و آرزوی اوقات خوش برای همه

چند روزی هست که طاها بی قراری می کنه . خوابش کمتر شده . دوست داره یه نفر مدام پیشش نشسته باشه و باهاش حرف بزنه. بغلش کنه راهش ببره . شبا تا دیروقت بیداره و گریه میکنه. در حال حاضر تا ساعت 2 شب مادرش راهش میبره . دیشب کلی گریه کرد . به هیچ صراطی مستقیم نمی شد. مادرش هم چیز نفاخ یا سنگینی نخورده بود.

از لاستیک و مای بیبی و پوشک بدش میاد . دوست داره آزاد باشه و همه جا را آباد کنه.

از خوابش که بگذریم خیلی پسر شیرینی شده .برامون میخنده . به حرفامون گوش میده و با انواع صداهای مختلف جوابمونو میده.

تصمیم داشتیم آخر هفته بریم یزد و چند روزی بمونیم. اما بهم ماموریت دادن برم تهران. شنبه و یکشنبه که بیاد.

اینم طاها جون با عروسک موش موشی. گوششو میگیره و میخوره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۷ ، ۱۱:۳۴
ابراهیم لطفی