اولین جراحت طاها
با سلام
دیشب شب بیست و سوم ماه رمضان ، آخرین شب قدر امسال بود.
تصمیم داشتیم به مسجد برویم . طاها ساعت های 9 خوابید و بعد نیم ساعت بیدارشد . شروع به بازی کرد ساعتهای 10 بود که دعای جوشن کبیر از تلویزیون پخش می شد. طاها با شنیدن دعا به سمت میز تلویزیون رفت و همانجا با تلویزیون حرف می زد و بازی می کرد . من و خانم هم عقب تر نشسته بودیم و به دعا گوش میدادیم. طاها که مدام وسیله ای را روی میز می گذاشت و بعد می انداخت و دوباره می نشست و برمی داشت و پا میشد و میگذاشت روی میز، یهو حین بلند شدن افتاد و با ضربه خورد به لبه میز و شروع به گریه کرد. پسرم چنان اشک می ریخت که مادرش هم اشک تو چشماش جمع شده بود. طاها در بغل مادر بود و من دنبال محل اصابت روی صورت طاها. بعد یک دقیقه محل اصابت با زخم شدن خود را نشان داد. کمی بالاتر از گوشه چشم و ابرو .
پسرم تا مدتی در بغل و سر بر دوش مادرش گریه کرد . خدا را شکر که بدتر از این نشده بود.