سلام
امروز قصد دارم بنویسم از طاها. فرزندی که با آمدنش چراغ
خانمان شده . امید زندگیمان شده. طاهایی که حالا لحظه ای از یادمان نمیره. پسری که
خنده هاش ، گریه هاش، نق نق کردنش، نگاهش، حرکاتش، بغل کردنش، خوابیدنش، بیدار
شدنش، صداهاش همه و همه جزئی از زندگی و وجودمان شده.
وقتی کنارش می شینم یه جور قشنگ نگام میکنه باهام مثلا حرف
می زنه که دلم نمیاد بغلش نکنم.
وقتی صورتمو میبرم جلوی صورتش با دستها و انگشتان کوچکش
صورتمو می گیره و تو چشام نگاه میکنه و محکم صورتمو فشار میده و بعضی وقتا میکشه
طرف خودش. یه بار که صورتمو کشید طرف خودش شروع کرد به مکیدن صورتم لثه هاش می
خارید. وقتی ولم کرد قرمز شده بود. سه چهار روزی همونجوری بود و همکارام بهم می
خندیدند.
الان وقتی کسی پیش طاها نباشه الکی داد میزنه و تا نری
کنارش ساکت نمیشه . خیلی ناقلا شده.
وقتی لباس می پوشم که برم بیرون یه جوری دست و پا می زنه و
صدات می کنه که انگار میگه منم با خودت ببر.
از وقتی فرنی میخوره خوابش بیشتر شده. ظهر و شب بهتر می
خوابه.
قربونش برم صبحانه و ناهار و شام غذاش آماده است یعنی
مامانش قبل از اینکه طاها بیدارشه فرنی براش آماده میکنه.
دست مامانش درد نکنه که به فکر طاهاست.
در حال حاضر طاها بابابزرگها و مامان بزرگها و عمو و عمه و
دایی و خاله خودش را میشناسه و براشون می خنده. بغل همه میره اگه میلش باشه ولی
وقتی خوابش میاد تا بغل مامانش نباشه نمی خوابه حتی اگه بغل من باشه تا نره پیش
مامانش نمی خوابه و نق نق می کنه و به قول مامانش آهنگ خواب خودشو می خونه. یه
آهنگ مخصوص داره و هنگامی که خوابش میاد طاها با خودش زمزمه می کنه. عادت کرده قبل
خواب چند دقیقه تو بغل من یا مامانش راهش ببریم و بعد روی پای فقط و فقط مامانش بخوابه.
محیط ساکت و آروم را بهتر می پسنده. هنگام خواب باید اطرافش
ساکت و آرام باشه.
طاها جون، بابا خیلی دوست داره.