سلام
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت
جمعه گذشته 25 خرداد ، مصادف شد با عید سعید فطر.
شنبه 26 خرداد طاها چهل روزه شد.
از چندین شب پیش بی قراری های طاها بیشتر شده بود .آزمایش ادرار خوب بود و مشکل خاصی نداشت.
گریه و جیغ های طاها که ما را هم بی تاب می کرد و هرچه میکردیم آرام نمی شد ، ما را بر آن داشت که برای ختنه اقدام کنیم. برای روز آن تصمیم خاصی نداشتیم و فقط محض پرس و جو از شرایط ختنه به یکی از دوستان تماس گرفتم تا اگر در دارالشفا این کار را انجام می دهند نوبت بگیریم.
طرف گفت در دارالشفا انجام نمیشه و فقط در بیمارستان انجام می دن. گرفتن نوبت بصورت تلفنی از جراح مکافات داره و معلوم نیست کی نوبت بدن تا بریم ویزیت و بعدش جراح یه روزی نوبت بده تا بریم بیمارستان.
طرف گفت یه راه دیگه هم هست و اون اینکه در خانه ختنه کنیم. چند نفر پرستار و تکنسین هستند که در خانه انجام میدهند. تلفن یکی را داد و گفت هماهنگ کنم.
تماس گرفتم و گفت فردا صبح اگه وقتم خالی بود ساعتهای 10 تماس میگیرم.
صبح شنبه که من هم تعطیل بودم و می تونستم دست کمک باشم ساعت نه و نیم دوباره چندبار تماس گرفتم ولی جواب نداد. گفتم شاید وقت نداشته که یهو یه ربع به نه زنگ زد و گفت دارم میام و اومد و طاها را ختنه کرد و رفت.
اصلا فکرش را هم نمی کردم به این سرعت انجام بشه. من که نه به بابا گفته بودم و نه به کسی . یهویی اومد و برید و دوخت و رفت. من حین ختنه پاهای طاها را گرفته بودم ، همینکه تمام شد ضعف کردم و با آب قند سرحال شدم . یک ضعف شدیدی که تا حالا اینطور نشده بودم.
حالم که بهتر شد با بابا تماس گرفتم . عشق آباد بودند جریان
را بهشون گفتم از دستم ناراحت شدن که قبل از اینکار باید مشورت و اطلاع می دادم نه
بعد از ختنه. حق داشتند و حق داشتند و حق داشتند." پدر مرا ببخشید" فقط قصد پرس و جو و گرفتن نوبت بود .
خدا را شکر بعد از ختنه طاها هنگام ادرار آرام آرام است. اصلا خودش هم متوجه نمیشه ادرار می کنه یا نه.